«. . . شیپور بیدارباش در نزدیک دروازه ی زندان زده شده و ده دقیقه بعد مامور اجرای نظم در را باز کرد. شمع پیهی کم فروغی در سلول ما روشن شده بود و در نور ان مقصرین
دیده می شدندکه از بستر پوشالی خود درحالی که از سرما می لرزیدند و خمیازه می کشند وتمدد اعصاب میکنند برمیخیزند.ان ها هیچ سخن ردوبدل نمیکردند وهیچ حوصله ی
صحبت کردن نداشتند . برخی با هم اوقات تلخی میکردند وبعضی دعوا را شروع میکردند.»
متنی که در بالا خواندید ازکتاب خاطرات خانه ی ارواح اثر نویسنده ی معروف کتاب برادران کارامازوف بود . داستایوسکی در خاطرات خانهی اموات یک قسمت از ماجرای محبوسیت خودش را در زندان سیبری شرح می دهد. ولی در ضمنزندانیان دیگر را معرفی کرده سرگذشت غم انگیز انها را به طرزی بدیع حکایت و به موشکافی در طبیعت انها میپردازد و پرده از بسی اسرار درونی انسان برمیدار
این کتاب فوق العاده ایه که تازگییا بدستم امده خواستم به شما هم معرفی کنم که شما هم بخونین در پست های بعدی بیشتر در مورد داستایوسکی میگم.
شبتاز 